خیانت ورزیدن. (یادداشت مؤلف). غل ّ. غش. (دهار) خون. اختیان. اغلال. ادهان. (منتهی الارب) : هرچند چنین است از سلطان نصیحت بازنگیرم که خیانت کرده باشم تا خون وی و هیچکس نریزد و البته که خون ریختن کاری بازی نیست. (تاریخ بیهقی). و اگر شرایط درنخواهم و بجای نیارم خیانت کرده باشم. (تاریخ بیهقی). چنین مقرر گشت مجلس عالی را بوسهل که خیانتی کرده است. (تاریخ بیهقی). بازگرد و آنچه دیدی و شنیدی بازنمای و خیانت مکن. (تاریخ بیهقی). راستی پیشۀ خود کن که خیانت کردن در و دیوار جهان را عسسی میسازد. صائب (از آنندراج)
خیانت ورزیدن. (یادداشت مؤلف). غَل ّ. غش. (دهار) خون. اختیان. اغلال. ادهان. (منتهی الارب) : هرچند چنین است از سلطان نصیحت بازنگیرم که خیانت کرده باشم تا خون وی و هیچکس نریزد و البته که خون ریختن کاری بازی نیست. (تاریخ بیهقی). و اگر شرایط درنخواهم و بجای نیارم خیانت کرده باشم. (تاریخ بیهقی). چنین مقرر گشت مجلس عالی را بوسهل که خیانتی کرده است. (تاریخ بیهقی). بازگرد و آنچه دیدی و شنیدی بازنمای و خیانت مکن. (تاریخ بیهقی). راستی پیشۀ خود کن که خیانت کردن در و دیوار جهان را عسسی میسازد. صائب (از آنندراج)
آرایش کردن و پیراستن و بزک کردن. (ناظم الاطباء). آراستن و پیراستن کسی یا چیزی را: نه از بهر خود می ستانم خراج که زینت کنم بر خود و تخت و تاج. سعدی (بوستان). بهار آمد و زینت باغ کرد خزان را از این رهگذر داغ کرد. ملاطغرا (از آنندراج). رجوع به زینت و دیگر ترکیبهای آن شود
آرایش کردن و پیراستن و بزک کردن. (ناظم الاطباء). آراستن و پیراستن کسی یا چیزی را: نه از بهر خود می ستانم خراج که زینت کنم بر خود و تخت و تاج. سعدی (بوستان). بهار آمد و زینت باغ کرد خزان را از این رهگذر داغ کرد. ملاطغرا (از آنندراج). رجوع به زینت و دیگر ترکیبهای آن شود
ناله و افغان کردن. گریه و زاری نمودن. (یادداشت مؤلف) : ز بس کو همی شیون و ناله کرد همه خلق را چشم پرژاله کرد. فردوسی. که من بر دل پاک شیون کنم به آید که از دشمنان زن کنم. فردوسی. پشوتن چنین گفت با مادرش که چندین چه شیون کنی بر سرش. فردوسی. از بد کرده پشیمان شو و طاعت کن خیره بر عمر گذشته چه کنی شیون. ناصرخسرو. صحبت ناجنس آتش را بفریاد آورد آب چون در روغن افتد می کند شیون چراغ. صائب (از آنندراج). ز شیونی که کند بخت من چه غم دارم چو عندلیب کند ناله زاغ می رقصد. محمدقلی سلیم (از آنندراج)
ناله و افغان کردن. گریه و زاری نمودن. (یادداشت مؤلف) : ز بس کو همی شیون و ناله کرد همه خلق را چشم پرژاله کرد. فردوسی. که من بر دل پاک شیون کنم به آید که از دشمنان زن کنم. فردوسی. پشوتن چنین گفت با مادرش که چندین چه شیون کنی بر سرش. فردوسی. از بدِ کرده پشیمان شو و طاعت کن خیره بر عمر گذشته چه کنی شیون. ناصرخسرو. صحبت ناجنس آتش را بفریاد آورد آب چون در روغن افتد می کند شیون چراغ. صائب (از آنندراج). ز شیونی که کند بخت من چه غم دارم چو عندلیب کند ناله زاغ می رقصد. محمدقلی سلیم (از آنندراج)
شیطنت نمودن (طفل). شوخی و ناآرامی کردن بچه. شیطنت. درجستن و فروجستن و دویدن و فریاد کردن کودک چنانکه طبع کودک است. بازیهای پر داد و فریاد کردن بچه. (یادداشت مؤلف) ، محتلم کردن. جنب ساختن: گر عروس فکر بکرم چهره بنماید به خواب جبرئیل عقل را درلحظه شیطانی کنم. ملا فوقی یزدی (از آنندراج)
شیطنت نمودن (طفل). شوخی و ناآرامی کردن بچه. شیطنت. درجستن و فروجستن و دویدن و فریاد کردن کودک چنانکه طبع کودک است. بازیهای پر داد و فریاد کردن بچه. (یادداشت مؤلف) ، محتلم کردن. جنب ساختن: گر عروس فکر بکرم چهره بنماید به خواب جبرئیل عقل را درلحظه شیطانی کنم. ملا فوقی یزدی (از آنندراج)